ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
بووووووووووووووووو
وووووووووووووووووم
این صدا ،صدای
انفجار سرم بود. فلفل این قدر تند بود که اشکم در اومد .انکار داشتم صد تا میخ رو
یک جا میبلعیدم ،انگار داشتم یه جوجهتیغی رو تو دهنم جا میدادم)خلاصه
فیلم هندیش نکنم(
فقط خدا
میدونه که من تو اون موقع چه حال و هوایی داشتم.
مثل دیونه ها
برای کم کردن درد دهنم این ور و اون ور میدویدم ، به جون تنگ آب بیچاره اوفتادم
تا این آتیش درد رو خاموش کنم .
بلاخره این درد
لامصرف(من به جا لامصب میگم لامصرف) تموم شد و من مستقیم رفتم سمت پسر خالم تا
حداقل به خاطر این دیونگی که کردم و همهرو خیلی خیلی خوب خندوندم مزدمو
بگیرم .
ولی اون پسر
خاله بی مخ ،کله پوک،کله خراب،بی .........(بقیه جمله به دلایل امنیتی غیر قابل
نمایش هستند ) با تمام وقاهت بهم گفت:من که مجبورت نکردم ،اگه بهت میگفتم خودتو
بنداز تو چاه ،قبول میکردی.
بد جور ضد حالی
بهم زد من که اون رو میشناخنم و میدونستم چقدر لجبازه و اگه حتی اوباما رو بیارم
پیشش از این خر شیطون نمیاد پایین دیگه ادامه ندادم ولی همین جور ساکت نموندم
خواستم از همون زهری که من چشیدم بهش دم.
تو همون لحظه از
من خواست تا بهش آب بدم ،تو دلم گفتم :ای لامصرف از من آب میخوای ،یه آبی برات بپزم که یه وجب روش فلفل باشه.
رفتم براش لیوان
رو پر از آب کردم و یواشکی با دستم یه فلفل رو تیکه تیکه کردم و تو لیوان ریختم و
بهش دادم.
تو دلم حالت
صورتش رو وقتی که اون آب رو میخوره تصور کردم و آروم تو دلم بهش خندیدم.
ولی حیف چون اون
چشمای عقاب داره ،لامصرف با اون چشای عقابیش دونه های ریز فلفل رو دید.
نقشم نقش بر آب
شد . و ماجرا همین جا تموم می.... یه لحظه صبر کن کوبیده هام کجان
،ننننننننننننننننننننننننه کی کوبیده هامو خورده
به مادرم
گفتم : این کوبیده ها کدوم گوری رفتند .بهم گفت : علی(برادرم) اونارو خورده . نگو
لامصرف وقتی داشتم به خاطر درد فلفلی که خورده بودم این ور و اون ور میرفتم
اون کوبیدههای نازنینم رو تواشکی کش رفته و فلنگو بسته.
در اینجا بود که من تحملم تموم شد زدم زیر گریه.
با دستام چشمامو مالیدم تا از این اشک بدبختی خلاص بشم.
حس کردم که چشمام دارن میسوزن ،وااااااای یادم رفت که تازه با این انگشتها فلفل رو ریز ریز کرده بودم.
من که سر از پا نمیناختم بلند شدم با دو رفتم سمت حموم(حتی با اون حال صدای خنده خانوادمو یادمه که داشتن از شدت خندیدن منفجر میشدند) باور کنید یا نه، سرمو کردم تو تشت آب تا این درد لامصرف تموم بشه حدود یه نیم ساعت همین جور چشمامو بسته بودم و از چشام همین جور زار زار به خاطر فلفل اشک میریخت .همین که چشمامو باز میکردم سوزش چشمام شروع میشد.
القصه شب که فرا رسید من با چشم و دهن سوخته و با شکم خالی خودمو روی تخت خابم ولو کردم و یه لحظه اتفاقات این شب رو تو ذهنم مرور کردم و با اون همه درد به خودم خندیدم که چرا این قدر خُل بازی از خودم در آوردم.
هنوز که هنوزه من به دنبال اون 10 هزار تومنی هستم و هنوز نتونستم از اونارو از اون پسر خاله لامصرفم بگیرم
هر وقت هم فلفل در سر سفره هست بدونید که خندیدن خانواده مهیاست اونم به من بدخت بی چاره بی خانمان
اگه این مطلب مورد پسند شما بود لطفا در نظر بدهید